جدول جو
جدول جو

معنی صف شکنی - جستجوی لغت در جدول جو

صف شکنی
(صَ شِ / شَ کَ)
عمل صف شکن. رجوع به صف و صف شکن و صف شکستن شود
لغت نامه دهخدا
صف شکنی
حالت و کیفیت صف شکن
تصویری از صف شکنی
تصویر صف شکنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صف شکن
تصویر صف شکن
صفدر، کنایه از دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
(آبْ، بَ)
شکننده صف. برهم زنندۀ صف دشمن. دلیر. شجاع:
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هژبر صف شکن شاه فحول.
مولوی.
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان.
حافظ.
گفت ما تو را در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی مؤلف). قارن که حاکم اهواز بود با سپاه صف شکن بمدد هرمز می آمد. (روضهالصفا). رجوع به صف و صف شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ شِ کَ)
عمل بت شکن. کسر صنم. شکستن بت. بت شکستن. عمل بت شکستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ شِ کَ)
چگونگی حق شکن
لغت نامه دهخدا
شکافندۀ صف. برهم زنندۀ صف. درندۀ صف دشمن:
فلا دید در لشکر افتاده نوف
از آن زخم و آن حملۀ صف شکوف.
اسدی.
رجوع به صف و شکوف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفت شکنی
تصویر صفت شکنی
زاب زدایی محو آثار صفات از خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف شکن
تصویر صف شکن
در هم شکستن صف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکنی
تصویر پر شکنی
پر آژنگی پر چینی پر نوردی پرانجوغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفت شکن
تصویر صفت شکن
آنکه آثار صفات را از خود محو کند
فرهنگ لغت هوشیار
خطشکن، جنگاور، جنگجو، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، صفدر، مبارز
فرهنگ واژه مترادف متضاد